می ترسم
از رگبار مسلسل های بی فشنگ
از لبخند های به ظاهر قشنگ
می ترسم
از كویر پر سراب
از چشم های خیس آب
می ترسم
از زمانه بی گذشت
از دست سرنوشت
می ترسم
از خانه هایی كه باغ دارد
از باغ هایی كه چاه دارد
می ترسم
از سازهای بی صدا
از ناله های مادران خوش خیال
می ترسم
از قصه های باغبان
از گله های خسته از چوپان و راه
می ترسم
از نگاه های به ظاهر شرمنده
از دل های سراسر آكنده
می ترسم
از پنبه های كه با آن سر می برند
از خنده های كه با آن دل می برند ...
نظر یادت نره
خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی
بود و بهترین دوست و وفادارترین
یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا!سی سال زندگی عمری
طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...
خدا میمون را آفرید و به او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از
این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
برای سرگرم کردن دیگران کارهای
جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است، من
می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
آرزوی میمون را برآورده
کرد.
و
و
و
کند...!!!
تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستن...موبایل یکی از اونا زنگ میزنه...مردی
گوشی رو بر میداره و روی اسپیکر میذاره و شروع به صحبت میکنه...همه ساکت میشن
و به گفت و گوی اون با طرف مقابل گوش میدن
مرد:بله بفرمایید...
زن:سلام عزیزم باشگاهی؟
مرد:سلام بله باشگاهم...
زن:من الان توی فروشگاهم یه کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟
مرد:آره اگه خیلی خوشت اومده بخر...
زن:میدونی از کنار نمایشگاه ماشین که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی
دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی ازونا رو داشته باشم...
مرد:چنده؟
زن:شصت هزار دلار
مرد:باشه اما با قیمتی که داره باید مطمئن باشی همه چیزش رو به راهه...
زن:آخ مرسی...یه چیز دیگه هم مونده...هون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد
هم واسه فروش گذاشتن نهصد و پنجاه دلاره...
مرد:خب برو بگو نهصد هزار تا اگه میدن بخرش...
زن:وااای مرسی باشه...بعدآ میبینمت خیلی دوست دارم.
مرد:باشه...خدافظ
مرد گوشی رو قطع میکنه...مردای دیگه با تعجب مات و مبهوت به اون خیره میشن...
بعد مرد میپرسه:این گوشی مال کیه؟؟؟!!!!!
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود
که این هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل
بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون
اینکه متوجه شود نامه را میفرستد …
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم
خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید
تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر میرود تا
ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و
بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود
و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه
مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آنها اینجا
کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته .
من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو
رو به راهه . فردا میبینمت .امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر
باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !
ϰ-†нêmê§ |